چه قدر اصرار کرد، چون متوجه پریدنم از خواب شده بود. اما شاید زبان من دچار ناگفتن شده بود مثل نابینایی آن کودک خواب های من.
ادامه مطلب ...حتی سوسوی یک ستاره را هم نمی توانستم ببینم، بی قراری مانعم بود برای انتخاب.
چه باید می کردم؟ آیا می شد صبر کرد؟ یا باید غرق تفکر، پی چاره ای می گشتم؟
ادامه مطلب ...وقتی دلها در پس بازگشتی قهقرایی دچار و مقهور پیوندی از جنسی نا گسستنی می شوند، بی قرار تشنه ی شنیدن سرود هم نوایی . . .
ادامه مطلب ...
آیا به درون خود سر زده اید و به زوایای گوناگون دل خود فکر کرده اید؟
تا به حال به این فکر کرده اید که هیچ کس به اندازه ی دل شما قرابت، انس و یکرنگی با شما ندارد؟
ادامه مطلب ...
او نیز تنهایی را حوالتم کرد، پس تا نهایت و غایت در تنهایی غوطه می خورم . . .
از تنهایی چه تصویری در خود دارید؟
در واژه نامه ی هستی شما برای تنهایی چه توصیفی نقش بسته است؟
انتظار از آن دست از مفاهیمی است که خیل عظیمی از دنباله ها را با خود همراه دارد، مجموعه ای از احساس های گونه گون، کوله باری از اندیشه و سیلان عقل توام با جوشش ذره ذره ی جان.
انتظار آن دم به نقطه ی تجلی خود می رسد که همه ی اجزای وجودی انسان در تمرکز و جویایی به سوی یک مقصود، هماهنگ و همنوا می شوند.