-
چنگال محیط
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 23:17
روبهرویش که نشستم بیاختیار چشمانم در نگاهش بود، تصویری هدیهام کرد ... تصویری از دیروزها، می گفت عکس ناقهیِ صالح است. شتری دیده میشد از جنس کویر که اما از قلبی سخت تر از کوه متولد میشد. چه پرشگفتی منظرهای! اما عکس را که از افق دیدههایم گرفتم، اعجازی دردآور چون ابرهایِ وحشتزده، آسمانم را پر از بارش تاریها...
-
وارونگی
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 19:30
چرا انسانها با دیدن شاخههای خشکیدهی آن درخت خرمالو به یاد خاموشی گوشهی این اتاق می افتند؟ اما من هر زمان به گوشهی این اتاق خزیدهام، اصلا به خرمالوهای در حال پختهشدن و رسیدن فکر نکردهام. کاش دستهای توانای فاصلهها بیرمق میشد از به بار آوردن این همه وارونگی، یعنی خرمالو هم طعم بوییدنهای مرا وارونه حس میکند؟...
-
حضور
شنبه 6 آذرماه سال 1389 20:04
امشب در هجوم التهابم، هجومی به سادگی دلم، هجومی یاد آور نقش های فراموش شده، هجومی ... هجومی که همه ی دلم را به مهمانی غم برده است. غم آشکاری در هر گوشه ی دلم پنهان بود و چشم های خیره ی او لای انگشتانم یا میانه ی صدای بریده ام یا در سکوت واژه هایم جست و جوگر است. کاش می دانست چیزی که دنبالش می گردد مدفون در من است. کاش...
-
دریای در گذر
شنبه 8 آبانماه سال 1389 01:28
وقتی گوشه ی نگاهم به سمت محویِ دوری از سیمایش می گریخت، حس می کردم ولوله ای در او جاریست که چینشی خاص در چهره اش نقش داده بود. وقتی گوشه ی نگاهم به سمت محویِ دوری از سیمایش می گریخت، حس می کردم ولوله ای در او جاریست که چینشی خاص در چهره اش نقش داده بود. مدام در ذهنم سیلابی عبور می کند، سیلابی که لابه لای خروش عبورش به...
-
دورتر
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 22:23
ابتدای پاییز عرصه ی زیبایی از رویارویی هاست. هنوز می توان سرسبزی را در لبخند درختان شنید و این حضوری است از بهار و هنوز در تقاطع ظهر با آفتاب، دم کردگی هوا، لجاجت تابستان را برای ماندگاری صدا می زند و عجولی برگ های پر ناز، در باختن رنگ و سرخ و زرد شدن و خش خش گریه هاشان از سرک کشیدن خزان می گوید و لرزه های حاصل از سوز...
-
سکون و سردی
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 16:38
هنوز توی باغ قدم می زدیم و بی شماری و شکوه میوه ها، می گفت در طعمی که با نگاهم از این میوه ها می چشم، حس بی ارزشی را لمس می کنم. دلم می گوید که بی کرانی و شگفتی جاری در زیبایی این باغ ترازویی است برای اندازه ی من، می توانم لا به لای شاخه ها از ترانه ی پرنده های مست از باغ، صدای راه ارزشمندی را بشنوم، لطافت بهم خوردن...
-
ورای نگاه
جمعه 29 مردادماه سال 1389 20:38
چه قدر اصرار کرد، چون متوجه پریدنم از خواب شده بود. اما شاید زبان من دچار ناگفتن شده بود مثل نابینایی آن کودک خواب های من. وقتی که نمی دانی یک حس، یک دریچه ی درک هستی به رویت بسته است، مرهم غفلت روی زخم هایت را می پوشاند و درد نمی کشی و سوار بر قایق غفلت دور و دور تر می شوی اما وقتی که آلبوم ذهنت را ورق بزنی و حال...
-
فشار
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 03:06
حتی سوسوی یک ستاره را هم نمی توانستم ببینم، بی قراری مانعم بود برای انتخاب. چه باید می کردم؟ آیا می شد صبر کرد؟ یا باید غرق تفکر، پی چاره ای می گشتم؟ در آن آبادی پر از ویرانی که رنگ یک آرام بخش حتی پیدا نمی شود و مسکّنی برای دردهایت نمی یابی و وجودت سخت تمنای نوشدارویی دارد، برای من اینگونه است که انگار صدای سنگینی را...
-
آمیخته ی جان
شنبه 23 مردادماه سال 1389 03:04
وقتی دلها در پس بازگشتی قهقرایی دچار و مقهور پیوندی از جنسی نا گسستنی می شوند، بی قرار تشنه ی شنیدن سرود هم نوایی . . . بی قرار تشنه ی شنیدن سرود هم نوایی وجودش می شوی. تک تک سلولهایت تمنای بودن قلبی می کند که با جانت سرشته و آمیخته است. می یابی که بودنت در گرو رقص آکنده از طرب وجود کیمیایی اوست، وجودی که بودن و...
-
تازش به درون
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 14:17
آیا به درون خود سر زده اید و به زوایای گوناگون دل خود فکر کرده اید؟ تا به حال به این فکر کرده اید که هیچ کس به اندازه ی دل شما قرابت، انس و یکرنگی با شما ندارد؟ دل جولانگاه همه ی حس های شماست، محل تراوش کوجکترین و بزرگترین احساسات شما، جایی که پایه ای ترین عملکردهای حسی شما رقم می خورد تا مبنای رفتارها و شکل دهنده ی...
-
تنهایی
شنبه 16 مردادماه سال 1389 03:02
او نیز تنهایی را حوالتم کرد، پس تا نهایت و غایت در تنهایی غوطه می خورم . . . از تنهایی چه تصویری در خود دارید؟ در واژه نامه ی هستی شما برای تنهایی چه توصیفی نقش بسته است؟ کاش دلیل نبودن او را می فهمید، کاش می توانست بداند که چرا انتخاب او نبودن است. خود را در پوسته ی تنهایی مخفی کرد تا اینکه با پدیدار شدن خود، تنهایی...
-
انتظار
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 01:50
انتظار از آن دست از مفاهیمی است که خیل عظیمی از دنباله ها را با خود همراه دارد، مجموعه ای از احساس های گونه گون، کوله باری از اندیشه و سیلان عقل توام با جوشش ذره ذره ی جان. انتظار آن دم به نقطه ی تجلی خود می رسد که همه ی اجزای وجودی انسان در تمرکز و جویایی به سوی یک مقصود، هماهنگ و همنوا می شوند. همه ی این اجزای گونه...
-
زهر مهر
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 21:57
چرا مهربانی حال انسان را به هم می زند؟ آیا تا به حال از خود پرسیده اید که به چه دلیل شنیدن حرفهایی در قالب آکنده از محبت باعث بالا آوردن می شود؟ نمی دانم . . . نمی دانم واکنش شما و آنچه در ذهنتان به سبب شنیدن این پرسشها شکل گرفت چه بود. آیا این همه را باور دارید؟ آیا باور دارید که مهربانی ، زخم ها و دردهای درون را...
-
خسته ام کاش بودی در بودنم
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 22:30
این شعر قشنگ مال فریدون مشیری هستش. دل تنگ من هم عجیب با این شعر پیوند داره. این پیوند شاید به ده سال پیش برگرده وقتی که اونو از مرحوم داییم می شنیدم و نا خود آگاه برام جالب بود. دوست دارم بعد از خوندن این شعر اینجا رو کلیک کنی. دل تنگ سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران...
-
گناه
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 08:04
-
آینده
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 08:43
بودن بی عشق بهتر است یا نبودن با عشق؟ این سؤال و یه عالمه سؤال دیگه از همین دست ، سؤالاییه که نمی دونم چه جوابی براش داری. بعضی از این دنیای سؤال رو تو ادامه ی مطلب نوشتم و یک کلام حرف و گوشه ای از جواب پر پیچ خم دلم که نه قابل بیانه و نه قابل نوشتن رو در آخر برات نوشتم تا شاید ذره ای به غربت عشق اشاره کرده باشم....
-
زندگی و نوع نگرش
شنبه 4 خردادماه سال 1387 10:02
چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید. چرا جور دیگر ببینیم ؟ دید ما چه تأثیراتی می تواند داشته باشد؟ آیا دید ما تأثیر خارجی دارد یا نه؟ آیا نوع دید در ما حالتی را ایجاد می کند که آن حالت تأثیر خارجی دارد؟ این را نمی دانم ، شاید نیاز به خیلی تأمل دارد اما فی الجمله اینست که نوع نگرش تأثیر درونی را دارد و این چون در...